حکومت به پاداش انفاق
منقول از کتاب (( ثمرات الاوراق )) است ، که در زمان سلیمان بن عبدالملک (27) مردى بود در اثر انفاق دارایى او به کلى از دست رفت و کاملا محتاج گردید(28) و از(29) آنهایى که با ایشان مواسات کرده بود چشم توقع داشت . بالاخره دید که به شان او اعتنایى ندارند. چون از آنها احساس تغییر کرد به خانه آمد و به همسر خود - که دختر عموى او بود - گفت : من از برادران خود احساس تغییر مى نمایم ؛ حالا لازم است در خانه بنشینم ، تا مرگ ما را فراگیرد. و از خانه بیرون نرفته به (30) قوت لایموت کفایت مى کرد.
و در آن زمان عکرمه فیاض و الى جزیره بود. روزى ناگهان صحبتى از خزیمه به میان آمد. عکرمه از حال او استفسار نمود.(31) گفتند: او هر چه دارایى داشته بذل نموده و خودش در حال فلاکت ملازم خانه گشته است .
عکرمه با خود گفت : تو را فیاض نگفته اند، مگر براى اینکه در همچه روزى به داد همچه مرد کریمى برسى . چون شب شد چهار هزار دینار زر را به او داد و گفت : با این کیسه اصلاح کار خود بنما.
خزیمه سؤ ال کرد. تو کیستى ؟ عکرمه گفت . من در این نیمه شب نیامدم مگر براى اینکه مرا نشناسى .
خزیمه گفت : تا اسم خود را نگویى قبول نخواهم کرد.
عکرمه گفت : اسم من دادرس کریمان است .
پس خزیمه در تاریکى کیسه را گرفته به خانه برگشت . به همسر خود گفت :چراغ را بیاور که اگر این کیسه دنانیر(32) باشد کار ما را کاملا اصلاح کند.
همس
او گفت . وسایل روشنى چراغ فراهم نیست .
چون صبح شد دیدند همه دینار سرخ است . خزیمه قرضهاى خود را ادا کرد، و اسباب مسافرت به شام را فراهم کرد. رفت به نزد سلیمان بن عبدالملک . وقتى به بارگاه وى رسید، سلیمان چون او را مى شناخت ، اجازه دخول داد و او را تجلیل کرد، و حالها از او پرسید، و سبب دیر رسیدن به خدمتش را پرسید.
خزیمه گفت : سبب تاخیر من این بود که بغایت فقیر و بیچاره شدم ، و وسایل مسافرت نداشتم ، تا اینکه نیمه شبى دیدم کسى در خانه را مى زند. چون عقب در آمدم ، مردى کیسه اى - که چهار هزار دینار در او بود - به من داد. و گفت : به این اصلاح کار خود بکن . گفتم : تو کیست ؟ تا اسم خود نگویى قبول نمى کنم . امتناع کرد. اصرار کردم . گفت : من دادرس کریمانم .
سلیمان از نشناختن او تاسف خورد. گفت : کاش او را مى شناختیم و در مقابل مردانگى او به او جزاى خیر مى دادیم ! سپس فرمان داد سلیمان که حکومت جزیره را براى او نوشتند(33) و عکرمه را عزل کردند. خزیمه فرمان را گرفت و به جانب جزیره رهسپار شد.
وقتى به نزدیک جزیره رسید، عکرمه با امراء شهر به استقبال شتافتند.(34)
خزیمه چون در دارالاماره قرار گرفت ، عکرمه را به پاى حساب آورد. مقدار زیادى از اموال کم آمد، و این مقدار را خزیمه اکیدا از عکرمه مطالبه کرد.
عکرمه گفت : من راهى براى مال ندارم . ناچار خزیمه امر نمود عکرمه را زنجیر کرده به زندان انداختند.(35) و در طعام و شراب بر او ضیق گرفتند.(36)
چندى در میان زندان تحمل محنت نمود. همسر عکرمه چون از قضیه آگاه شد، کنیز خود را فرمان داد و گفت : مى روى به دارالاماره و مى گویى : نصیحتى دارم که به غیر از امیر به کسى نگویم . وقتى وارد شدى با او خلوت نموده به او بگو آیا جزاى دادرس کریمان این بود که یک ماه در زندان تو در زیر زنجیر بوده باشد؟
وقتى کنیز گفته او را ابلاغ کرد، خزیمه گفت : واویلا! وامصیبتاه ! دادرس کریمان مدیون من باشد؟! چگونه به صورت او نگاه کنم ؟!
فورا برخاست با جمعى از اعیان به در زندان آمد و از خجالت سر خود را به زیر انداخت . و آمد سر عکرمه را بوسید و به دست خود زنجیر از پاى او باز کرد و پاى خود را در از نمود و التماس کرد که : این زنجیر را به پاى من بگذار. ولى عکرمه راضى نشد.
خزیمه گفت : من باید یک ماه در زیر زنجیر بمانم ؛ همچنان که تو ماندى . پس عکرمه عذرها خواست . پس از چندى به همراهى همدیگر به سوى شام سفر کردند و بر سلیمان بن عبدالملک وارد شدند.
چون به بارگاه رسیدند سلیمان متوحش شده گفت : خزیمه بدونه اجازه من از جاى خود حرکت نمى کند؛ مگر براى قضیه مهمى . چون خزیمه به خدمت رسید، سلیمان سبب قدوم او را پرسش کرد. خزیمه گفت : همانا دادرس کریمان را - که تو خم خیلى علاقه به دیدن او داشتى - پیدا(37) کردم . پس جریان را مشروحا نقل کرد.
سلیمان عکرمه را احترام نمود(38) و ده هزار دینار انعام داد(39) و حکومت ارمنستان و آذربایجان و جزیره را به او داد(40) و گفت : اختیار خزیمه هم با توست . مى خواهى عزل بکنى ؛ مى خواهى به جاى خود بگذار.
عکرمه گفت : ارمنستان و آذربایجان مرا کفایت کند؛ خزیمه در جاى خود با شد.(41) پس هر دو بر سر کار خود رفتند. و تا سلیمان زنده بود والى بودند.
این وبلاگم اجر معنویش را هدیه میکنم به روح حاج حمید سرخه برای روح ان مرحوم که جانباز هشت سال دفاع مقدس بوده یک صلوات بفرستید با تشکر 


کلمات کلیدی :